طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

قصه من و طاها

آخرین روزهای 1393

سلام عزیزم. الان که دارم این پست رو میزارم ساعت یازده روز جمعه بیست و نه اسفنده و تو حدودا پانزده ماه و پنج روزه ای وکنارم رویه تخت خوابی.ساعت دو و پنج دقیقه صبح فردا عیده و من از فکر کردن بهش هیجان زده میشم .اینکه سال تحویل امسال دومین سالیه که خدا تو رو به ما بخشید و پیش مایی خیلی لذت بخشه.انشالله همه اینو احساس کنند. چهارشنبه هفته قبل بیست اسفند برایه سومین بار بردمت آتلیه .یکشنبه بیست چهارم اسفند هم چکاپ ماه ات بود و بردمت پیش دکتر دلگری.وزنت دوازده کیلو و بود.اما چون خیلی بی تابی میکردی دور سر و قدت رو اندازه نگرفت.یه جایی که میرم دوست داری همش راه بری و همه جا رو ببینی و از بغل من بودن زود خسته میشی.همه که تو رو میبینند از ک...
29 اسفند 1393

یک سال و دو ماه و بیست و هشت روز

عزیز دلم سلام.ماه قبل چهارده ماهگیت تموم شد و نتونستم پست جدید واست بزارم.بخاطر مشکل اینترنتم غیبتمون زیاد شد. این دوماه چی شد: بیست سوم بهمن دوباره به تهران رفتیم چون عروسی فامیلامون دعوت بودیم.توی ماشین اذیت میشدی و خیلی دوست نداشتی که یه جا بند باشی.در طول سفر به این فکر میکردم که اگه ماشین نداشتیم چه طوری باهات با اتوبوس میرفتم.آخه از سر و صدات مطمئنم یا پیدامون می کردند یا مسافرا می پریدند بیرون. عروسی رو هم دوست داشتی به نسبت.بیست چهارم هم تولد داداش ایلیا بود که تو هم تو بازی با کادوهاش سهیم می شدی. خصوصیات و رفتارهات: راه رفتنت خیلی خوب شده و راهت می دویی.به غذا می گی مه مه.به آب می گی با. دست رو میگی.دالی بازی کردن ر...
23 اسفند 1393
1